Sep 20, 2011

a hard week / یک هفته سخت

 
This week I have been a really naughty slave…
I just made so much trouble
And of course I was penalized for each of them
This week I was humiliated more than all this time that I have been serving my master.
And I better understood that I am nothing I have no control over even the smallest things in my behavior

Well I just love to understand this fact more and more with every cell in my body and to accept that against the master’s domination I have no choice.
I m nothing
I don’t exist
But I just didn’t like to understand it this way
I mean at the price of master’s anger
I made him furious
My great master hates irresponsibility
And I have been irresponsible several times in the past few days
I deserved what I faced and of course what I faced was much more less than what I did wrong
In the past few days
I wasn’t allowed to use the bath room once for 10 hours and once for more than 24 hours.  It was really hard
I was tied up for 2 hours in the bath room I was standing 1 hour and 30 minutes of that and I was thinking … I wish I didn’t do it and how humble I am
I had to be under cold shower for 5 minutes and I really couldn’t breathe… and I was thinking what useless and irresponsible slave I am
And until 2 p.m tomorrow I am not allowed to drink any kind of liquids which is around 17 18 hours
It’s hard
But I know I should be treated this way so that I learn how to do my responsibilities correctly and punctually and to be a good pet for the master

این هفته خیلی برده ی بدی بودم
خیلی درد سر درست کردم
و البته تاوانشم دادم
بیشتر از تمام این مدتی که افتخار بردگی ارباب را داشتم تحقیر شدم
بیشتر از همیشه فهمیدم که هیچی نیستم هیچ کنترلی روی کوچکترین رفتارهام ندارم

و البته  این رو دوست دارم که  بیشتر و بیشتر با تک تک سلول های بدنم این واقعیت را بفهمم و قبول کنم که در برابر اختیار تام ارباب بی اختیارم

هیچم

نیستم!
ولی دوست ندارم این گونه این را بفهمم
منظورم به قیمت ناراحتیه اربابه...
خیلی عصبانیش کردم...
ارباب از بی مسولیتی بدشون میاد...
و من این کار رو این چند روز بارها وبارها انجام دادم
مستحق اون چه که باهاش مواجه شدم بودم و البته خیلی کمتر از اون چیزی بود که باید در برابر کارم میدیدم...
توی چند روز گذشته
 2 بار از دستشوی یه بار حدود 10 ساعت و یه بار بیشتر از 24 ساعت محروم شدم  واقعا سخت بود
یه بار حدود 2 ساعت توی دستشویی حبس شدم و 1 ساعت و 30 دقیقه از اون رو ایستاده بودم.. و به این فکر می کردم که کاش اون کارارو نکرده بودم..و چقدر حقیر رو کوچکم..
به مدت 5 دقیقه زیر دوش سرد به سختی نفس کشیدم... و به این فکر کردم که چقدر برده ی بی مصرفیم چقدر بی مسولیتم
و البته تا ساعت 2 فردا حق نوشیدن مایعات ندارم که البته میشه حدود 17 18 ساعت
سخته
ولی میدونم که باید باهام اینطوری رفتار شه شاید که یاد بگیرم چطوری درست و به موقع وظایفمو رو انجام بدمو سگه خوبی برای ارباب باشم


Sep 15, 2011

خاطره ی یک شکنجه/ memory of a torture



 
The love of his hands takes me to the sky
Oh Gosh
I have a great feeling
His tortures
His lashes of the whip
His love
And all the energy that I have days after the torture
I love them all
He is a wonder worker
He gives meaning to my empty days
The motivation to satisfy the master
The motivation of his satisfaction
I just fly in the sky when he tells his humble servant: “your progressing little one”
Now it’s around 2 months that I am proud to be his slave
This time I want to talk about the 5th time that I moaned under his hands
The night before I went to bed with a mind full of all kinds of thoughts
I review all the things I should do tomorrow I want everything to be perfect when the master enters
This way I want to tell him I am eagerly waiting for his lashes
I get up early in the morning
This time I am less stressful
Maybe I am getting used to have peace beside him
I must get ready for him
Everything must be the he demands
I am part of master’s property and like all other things I should give the pleasure he wants
I review each instruction I must follow all of them
Hours fly by and I am busy with my duties
And he arrives
I go to welcome him
I wish I could welcome him in a better way but it’s not possible and he excuses me for that
Maybe those little things  are the reasons that I see him different from the ones that just have the look for a master not the right behavior
We talk for a few minutes
I feel butterfly in my stomach but still standing maybe it’s the pleasure of waiting for the torture that does this to me
This time master decided that I should experience some other kind of torture
There wasn’t much of whipping
So far the record is for my third punishment
110 lashes of whip plus 20 of wooden spoon spank and my great master with his powerful hands broke the wooden spoon on me
For the first time I experienced tickling
I had a contradictory feeling
I liked it
I was thinking that is a kind of torture then why I am laughing and the other thought was that I knew if I even smile during the torture even from the pleasure of the pain I would be penalized and during the tickling I didn’t know I am I allowed to laugh or not?!
Well I did all I could to stop the laughter
And this time I was introduced to biting
It was just so painful but I like my master’s art work on me
Thank you sir
I always wanted to so serve somebody that with a hint from him I just obey what he wants with no thinking. And for me the symbol of that was his power. A master should have great body strength to be more attractive and charismatic
And this time when just with a few strokes of his hands the blood just stopped flowing in my legs I believed in his power more and more
And about master’s slaps
I love it when I am so helpless in front of him that I raise my hands take the hair aside and present my face to him so he caress my face with his powerful hands
He just slaps so hard that sometimes I think if I don’t close my mouth and press my teeth they just will throw out of my mouth
This time I tried a new spanking position too
I always had it’s fantasy
Touching the toes!
Standing still in the position was much harder than what I thought
But I didn’t dare to move
I liked spanking in that position
And the time I kiss his foot I have a beautiful feeling
This time I had the great feeling of having his foot in my mouth
It was beautiful
I like my vulnerability under his feet under his control
Again I feel special for all the time devotes to me
I am thankful for all that
For giving meaning to my life


عشق دستان او مرا به اوج می برد
وای خدایا!
احساس  خوبی دارم
شکنجه های اورا!
ضربات شلاقش را
عشقش را
و انرژی را که روزها پس از شکنجه با من است
همه را دوست دارم
او معجزه میکند.
روزهای پوچم را پر از انگیزه می کند
انگیزه ی ارضای ارباب
انگیزه ی رضایت او
در آسمان ها پرواز می کنم هنگامی که به برده حقیرش می گوید که :
"داری پیشرفت میکنی کوچولو"
حالا داره دیگه می شه 2 ماه که افتخار بردگی او را دارم
این بار می خواهم از پنچمین باری که زیر دستان بزرگ او زجه زدم بنویسم
شب با ذهنی مشغول و دلی پر از التهاب می خوابم
کارهای فردا را مرور میکنم می خواهم هنگام ورود ارباب همه چیز عالی باشه. می خواهم به او اینگونه بگویم که مشتاقانه منتظر ضربات او هستم
صبح با صدای زنگ ساعت بیدار می شوم
این بار کمتر از دفعات قبل استرس دارم
شاید دارم بیشتر یاد می گیرم تا در کنار او آرامش داشته باشم
باید خودم را برای ارباب آماده کنم
باید همه چیز مطابق میل او باشد
من جزی از اموال ارباب هستم و باید مانند دیگر چیز ها لذتی را که می خواهد به او بدهم

تمام دستورات  را مرور می کنم باید یک به یک اجرا کنم
ساعتها می گذرند و من مشغول انجام وظایفم هستم
و او می آید
 به استقبالش می روم
دوست داشتم می توانستم جور دیگر استقبال کنم
دوست داشتم هنگام ورود او مانند یک برده ی متیع جلوی پای او زانو بزنم اجازه یابم بر دستان و پاهایش بوسه زنم اما افسوس این امکان نیست و ارباب نیز عذرم را پذیرفته اند
شاید این نکات ریز است که باعث می شود او را متفاوت از آنچه من ارباب نما منامم بدانم
دقایقی را با هم صحبت می کنیم....
درونم غوغاست ولی هم چنان پا بر جا مانده ام شاید لذت انتظار شکنجه است که با من این گونه می کند...
این بار ارباب تصمیم گرفته بودند شکنجه ام گونه ای دیگر باشد
زیاد شلاق نخوردم فعالا رکورد دار تعداد ضربات بار سومی است که شکنجه شدم...
110 ضربه با کمربند معجزه گر ارباب و البته 20 ضربه اسپنک که با کفگیر چوبی که ارباب با دستای قدرتمندشون توی ضربه های  اول کفگیر رو روی باسنم شکستن
این بار برای اولین بار قلقلک را هم تجربه کردم...
حس متضادی داشتم...
جالب بود..
به این فکر می کردم که این نوعی شکنجه است پس چرا می خندم؟! و فکر دیگر این بود که می دانستم اگر حین شکنجه ها لبخندی حتی کوچک بر لبانم بنشیند حتی از سر لذت درد ، تنبیهی شدید در انتظارم خواهد بود و در حین قلقلک نمی دانستم حق خنده را دارم یا نه!
به هر حال نهایت سعیم را کردم که کمتر بخندم....
و البته این بار گاز گرفتن هم تجربه کردم...

واقعا درد ناک بود ولی اثر هنری ارباب روی تنم را دوست دارم
ممنونم سرورم!
همیشه دوست داشتم به کسی خدمت کنم که با اشاره ای از او سر فرود اورم بر انچه که می خواهد و نماد این را قدرت او می دانستم
یک ارباب باید قدرت بدنی بالای داشته باشد تا جذاب تر و با جذبه تر باشد...
و این بار هنگامی که  تنها با چند ضربه دست او  زیر پوستم خون از جریان افتاد بیش از پیش به قدرتش ایمان اوردم
و اما سیلی های ارباب....
دوست دارم زمانی را که انقدر در برابرش بی اختیارم که خود دست هایم را بالا می  آورم موهارا کنار می زنم صورتم را به او عرضه می کنم تا با دستانش صورتم را بنوازد....
آنقدر محکم می کوبد که گاهی فکر میکنم اگر دهانم را نبندم و دندان هایم را محکم بر هم نفشارم...دندانهایم بیرون می ریزد...
این بار یک موقعیت جدید را هم امتحان کردیم...
همیشه فانتزی اش را در ذهن می پروراندم...

ماندن در موقیعت سخت تر از آنی بود که فکر می کردم...
ولی جرات حرکت را نداشتم...
اسپنک شدن در این حالت را دوست داشتم
و اما هنگامی که بر پاهای ارباب بوسه می زنم  حس زیبایی دارم
این بار افتخار حس پای او در دهانم را داشتم
زیبا بود
از بی اختیاری در زیر پای او از تسلطش بر من بهترین حس را می یابم
باز هم بابت تمام زمانی که برای برده ای چون من صرف می کنید احساسی خاص دارم...
بابت همه چیز ممنونم
بابت معنا دان به زندگیم
 

Aug 26, 2011

slavery for him is so beautiful....بندگی برای او زیباست

And the moment I rise from the ground by his hands, the feeling of slavery is so beautiful…
I am in peace when he looks down and looks at me under his feet with eyes full of power and love…. I am peaceful when I am allowed to kneel beside him

And how pleasant is the time when his loving hands bless my face with slaps
And the only thing I can do is kissing those hands full of passion…
I love the moments that all I can do is nothing but begging and that’s such an honor that my tears and moaning are worthy of falling under the feet of such a master.
And his mercifulness is just a small sign of his greatness
And then when I can feel comfort in his bosom that is the best feeling of a slave…
Yes…. Devotion…slavery for him is just so beautiful…
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
و آن لحظه که با دستان او از خاک بر می خیزم چه زیباست  حس بندگی
آرامش من هنگامی است که او سر خم میکند و و به من زیر پاهایش  نگاهی پر از قدرت و عشق می کند.
هنگامی است که اجازه می یابم کنار پای او زانو بزنم
و چه دل نشین است زمانی که دستان پر محبتش صورتم را با سیلی می نوازد

آنچه تنها از من بر می آید بوسه زدن بر دستان پر محبت اوست
دوست دارم دقایقی را که جز التماس در مقابل عظمت ارباب هیچ توانی در من نیست و این افتخاری است که اشک ها و زجه هایم لایق ریخته شدن به زیر پای چنین اربابی زا یافته اند.
و بخشندگی او تنها گوشه ای از نشانه های بزرگی اویند.
پس هنگامی که می توانم دوباره در آغوشش آرامش بگیرم این بهترین حس یک برده است.


بندگی برای او زیباست!!

Aug 17, 2011

the starting point/ نقطه شروع

چو خامه در ره فرمان او سر طاعت                                                     نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
سلام
شاید بهترین پست واسه شروع یک بیوگرافی از خودم باشه
فقط با این کار می خواهم به همراه های احتمالی اینده وبلاگ یکمی  از خودم بگم
20 و چند سال قبل یه برده به دنیا اومد. بله به دنیا اومد به عقیده من کسی توی مدت زندگیش تبد یل به برده نمیشه بلکه یک برده به دنیا میا د حتی اونهایی که می گن این حس رو تازه پیدا کردن 2 حالت دارن یا این که اشتباه می کنن و برده نیستن یا اینکه برده بودن و حالا با یک جرقه این حسشون رو درک کردن
بگذریم...
اولین جرقه های این حس برای من شاید 11 12 سال پیش ایجاد شد نمیدونم با چی فقط می دونم که توی بچگیم برعکس همه ی بچه ها ارزوم بود که پدرو مادرم به خاطر اشتباهی که می کنم تنبیه ام کنن و ازشون کتک بخورم ولی خوب هیچ وقت این اتفاق نی افتاد با این حس بزرگ شدم هر از چند گاهی اونقدر زیاد می شد که کنترلم رو از دست می دادم خودم رو اسپنک می کردم  و توی رویاهام  برای خودم معلم یا پدر و مادری رو تصور می کردم که به خاطر کار اشتباهی که انجام دادم کتکم بزنن و من التماس کنم...و گاهی سعی می کردم  یه سعی کاملا بیهوده که این حس رو از بین ببرم که بگم تموم شد من دیگه این حس رو ندارم من پیروز شدم من نرمال شدم !
شاید خیلی کسایی که این حس رو فقط یک حس سکسی می دونن از این حرفا تعجب کنن اما باید بگم که اون افراد این حس رو درست نفهمیدن این حس یک شیوه زندگیه نه یه حس گذرا که با تحریکی بیادو با حسی دیگه خنثی بشه....
به هر حال این حس ها با من بود و من نمیدونستم که چی هستنن گاهی  فقط لذتش برام مهم بودو گاهی از داشتنش خجالت می کشیدم تا این که کم کم با اینترنت اشنا شدم شروع کردم راجع به این موضوع تحقیق کردن از همه لحاظ . تا یاد بگیرم که چیه باید باهاش چی کار کنم و البته چی کار نکنم روی این نکته تاکید میکنم که چی کار نکنم ‍! هر کسی که هر چیزی از یک برده بخواد دلیل نمیشه که چون اربابشه اون باید انجام بده در واقع این کار مفهوم ارباب برده رو به هم می ریزه اربابی که ندونه چه چیزی درسته و چه چیزی نیست اصلا لایق این کلمه نیست!
خلاصه توی این سالها بیشتر و بیشتر فهمیدم ولی هیچ وقت تجربه اش نکردم به خیلی دلایل اول این که کسی رو که واقعا لایق این کلمه باشه پیدا نکردم دوم کسی رو پیدا نکردم که با این حس به این مدت طولانی که من همراه بودم همراه بوده باشه و خوب البته تصورات غلطی که در این رابطه شکل گرفته بود دلیل دیگه اشه که خوب شاید تو پست های بعدی راجع بهش حرف بزنم
و اما! حدود یک ماه  قبل تصمیم گرفتم که بالاخره به این حس پاسخ بدم ...
و برای اولین بار کسی رو یافتم که حالا باعث شده  از این که می تونم یه برده باشم خوشحال باشم کسی رو که می دونه چی جوری باید یه برده رو تربیت کنه میدونه چی جوری باهاش رفتار کنه که در عین جدیت محض که گاهی متونه اجازه نفس کشیدن رو هم ازم بگیره بهم محبت کنه
اینها برای یک برده یعنی معنای واقعی خوشبختی....
حالا تنها فکر من این است که بتوا نم به اربابم خدمت کنم برده ی بهتری باشم باعث لذت اربابم شوم و مطیع محض باشم خودم را تسلیم او کنم تا به هر کجا که او می خواهد در زیر پاهای او حرکت کنم. و از اطاعت محض  او لذت ببرم

این وبلاگ صفحه ای خواهد بود برای حک کردن احساسم در طول این سفر پر از عشق و درد!
با من در این سفر همراه باشید
Hello everyone
Well maybe the best post for starters is a biography of me
By this I just wanna tell  my probably future followers  a little bit of me
20 and a few years ago a slave was born. Yes she was born! In my idea no one would change into a slave through her life, on the contrary a slave is born. even those who say they have just found this feeling would fall in 2 categories the first are those who are wrong and they aren’t a slave and their feeling is just a fleeting  feeling which will vanish in a few month but the second group are those who have been a slave all their life but they just didn’t know it and something has triggered this feeling
Anyhow…
The first flames of this feelings in me was about 11 or 12 years ago I don’t know what was the trigger I just know through my childhood unlike any other kid I wished that my parents would beat me for something I did wrong but it never happened. I grew up with this feeling, sometimes it got so intense that I couldn’t control myself and I self-spanked. In my fantasies I used to imagine a teacher or a parent who would punish me for something I did and I begged them to stop.  I sometimes tried to and I should say a very vain trying to destroy this feeling in me so I can tell my self that I have won  I don’t have the feeling anymore and I m normal.
Maybe many who think that this feeling is all about sex would be surprise to hear all this but I must say that those people haven’t understand this feeling . this whole thing is a lifestyle not just a quick fading feeling  that comes and goes…
Anyways these feelings were with me and I just didn’t know what they were, sometimes all that was important to me was the pleasure in it and sometimes I was ashamed of having it till I was introduced to internet I started surfing about it in many aspect so I could understand what should I do with it and off course what I shouldn’t do with it, I emphasize on “what not to do with it” .being a master doesn’t give him any right to ask anything from a slave just because he is a master . and if it happens actually it just destroys the concept of this relationship because if a master doesn’t understand what should and what shouldn’t be done and what’s right or wrong then he doesn’t deserve the word “ master “.
In short.. through all these years I understood it more and more but I never had the opportunity to really experience it… for many reasons like I couldn’t find the person really capable of being a master second I didn’t find some one familiar with this feeling for as many years as I have been and off course the other reason was the wrong conceptions that exist in this relationship that maybe I will address them in future posts..
Bud now! It’s been around 1 month that I have decided to finally satisfy this feeling …
And for the first time I found someone that makes me  feel happy about being a slave someone who knows how to train a slave someone who knows how to treat a slave that in the most strict way possible that I can’t breath without his permission I would feel his love…
And for a slave these all mean happiness
Now all I think about is that I can serve my master, be a better slave for him and make him happy and be totally submissive to him and give in to his will so he would take me anywhere he wants under his feet and I enjoy obeying him willingly.
This weblog will be the page for me to remember my feelings through this journey full of love and pain!

Accompany me through this journey