Sep 15, 2011

خاطره ی یک شکنجه/ memory of a torture



 
The love of his hands takes me to the sky
Oh Gosh
I have a great feeling
His tortures
His lashes of the whip
His love
And all the energy that I have days after the torture
I love them all
He is a wonder worker
He gives meaning to my empty days
The motivation to satisfy the master
The motivation of his satisfaction
I just fly in the sky when he tells his humble servant: “your progressing little one”
Now it’s around 2 months that I am proud to be his slave
This time I want to talk about the 5th time that I moaned under his hands
The night before I went to bed with a mind full of all kinds of thoughts
I review all the things I should do tomorrow I want everything to be perfect when the master enters
This way I want to tell him I am eagerly waiting for his lashes
I get up early in the morning
This time I am less stressful
Maybe I am getting used to have peace beside him
I must get ready for him
Everything must be the he demands
I am part of master’s property and like all other things I should give the pleasure he wants
I review each instruction I must follow all of them
Hours fly by and I am busy with my duties
And he arrives
I go to welcome him
I wish I could welcome him in a better way but it’s not possible and he excuses me for that
Maybe those little things  are the reasons that I see him different from the ones that just have the look for a master not the right behavior
We talk for a few minutes
I feel butterfly in my stomach but still standing maybe it’s the pleasure of waiting for the torture that does this to me
This time master decided that I should experience some other kind of torture
There wasn’t much of whipping
So far the record is for my third punishment
110 lashes of whip plus 20 of wooden spoon spank and my great master with his powerful hands broke the wooden spoon on me
For the first time I experienced tickling
I had a contradictory feeling
I liked it
I was thinking that is a kind of torture then why I am laughing and the other thought was that I knew if I even smile during the torture even from the pleasure of the pain I would be penalized and during the tickling I didn’t know I am I allowed to laugh or not?!
Well I did all I could to stop the laughter
And this time I was introduced to biting
It was just so painful but I like my master’s art work on me
Thank you sir
I always wanted to so serve somebody that with a hint from him I just obey what he wants with no thinking. And for me the symbol of that was his power. A master should have great body strength to be more attractive and charismatic
And this time when just with a few strokes of his hands the blood just stopped flowing in my legs I believed in his power more and more
And about master’s slaps
I love it when I am so helpless in front of him that I raise my hands take the hair aside and present my face to him so he caress my face with his powerful hands
He just slaps so hard that sometimes I think if I don’t close my mouth and press my teeth they just will throw out of my mouth
This time I tried a new spanking position too
I always had it’s fantasy
Touching the toes!
Standing still in the position was much harder than what I thought
But I didn’t dare to move
I liked spanking in that position
And the time I kiss his foot I have a beautiful feeling
This time I had the great feeling of having his foot in my mouth
It was beautiful
I like my vulnerability under his feet under his control
Again I feel special for all the time devotes to me
I am thankful for all that
For giving meaning to my life


عشق دستان او مرا به اوج می برد
وای خدایا!
احساس  خوبی دارم
شکنجه های اورا!
ضربات شلاقش را
عشقش را
و انرژی را که روزها پس از شکنجه با من است
همه را دوست دارم
او معجزه میکند.
روزهای پوچم را پر از انگیزه می کند
انگیزه ی ارضای ارباب
انگیزه ی رضایت او
در آسمان ها پرواز می کنم هنگامی که به برده حقیرش می گوید که :
"داری پیشرفت میکنی کوچولو"
حالا داره دیگه می شه 2 ماه که افتخار بردگی او را دارم
این بار می خواهم از پنچمین باری که زیر دستان بزرگ او زجه زدم بنویسم
شب با ذهنی مشغول و دلی پر از التهاب می خوابم
کارهای فردا را مرور میکنم می خواهم هنگام ورود ارباب همه چیز عالی باشه. می خواهم به او اینگونه بگویم که مشتاقانه منتظر ضربات او هستم
صبح با صدای زنگ ساعت بیدار می شوم
این بار کمتر از دفعات قبل استرس دارم
شاید دارم بیشتر یاد می گیرم تا در کنار او آرامش داشته باشم
باید خودم را برای ارباب آماده کنم
باید همه چیز مطابق میل او باشد
من جزی از اموال ارباب هستم و باید مانند دیگر چیز ها لذتی را که می خواهد به او بدهم

تمام دستورات  را مرور می کنم باید یک به یک اجرا کنم
ساعتها می گذرند و من مشغول انجام وظایفم هستم
و او می آید
 به استقبالش می روم
دوست داشتم می توانستم جور دیگر استقبال کنم
دوست داشتم هنگام ورود او مانند یک برده ی متیع جلوی پای او زانو بزنم اجازه یابم بر دستان و پاهایش بوسه زنم اما افسوس این امکان نیست و ارباب نیز عذرم را پذیرفته اند
شاید این نکات ریز است که باعث می شود او را متفاوت از آنچه من ارباب نما منامم بدانم
دقایقی را با هم صحبت می کنیم....
درونم غوغاست ولی هم چنان پا بر جا مانده ام شاید لذت انتظار شکنجه است که با من این گونه می کند...
این بار ارباب تصمیم گرفته بودند شکنجه ام گونه ای دیگر باشد
زیاد شلاق نخوردم فعالا رکورد دار تعداد ضربات بار سومی است که شکنجه شدم...
110 ضربه با کمربند معجزه گر ارباب و البته 20 ضربه اسپنک که با کفگیر چوبی که ارباب با دستای قدرتمندشون توی ضربه های  اول کفگیر رو روی باسنم شکستن
این بار برای اولین بار قلقلک را هم تجربه کردم...
حس متضادی داشتم...
جالب بود..
به این فکر می کردم که این نوعی شکنجه است پس چرا می خندم؟! و فکر دیگر این بود که می دانستم اگر حین شکنجه ها لبخندی حتی کوچک بر لبانم بنشیند حتی از سر لذت درد ، تنبیهی شدید در انتظارم خواهد بود و در حین قلقلک نمی دانستم حق خنده را دارم یا نه!
به هر حال نهایت سعیم را کردم که کمتر بخندم....
و البته این بار گاز گرفتن هم تجربه کردم...

واقعا درد ناک بود ولی اثر هنری ارباب روی تنم را دوست دارم
ممنونم سرورم!
همیشه دوست داشتم به کسی خدمت کنم که با اشاره ای از او سر فرود اورم بر انچه که می خواهد و نماد این را قدرت او می دانستم
یک ارباب باید قدرت بدنی بالای داشته باشد تا جذاب تر و با جذبه تر باشد...
و این بار هنگامی که  تنها با چند ضربه دست او  زیر پوستم خون از جریان افتاد بیش از پیش به قدرتش ایمان اوردم
و اما سیلی های ارباب....
دوست دارم زمانی را که انقدر در برابرش بی اختیارم که خود دست هایم را بالا می  آورم موهارا کنار می زنم صورتم را به او عرضه می کنم تا با دستانش صورتم را بنوازد....
آنقدر محکم می کوبد که گاهی فکر میکنم اگر دهانم را نبندم و دندان هایم را محکم بر هم نفشارم...دندانهایم بیرون می ریزد...
این بار یک موقعیت جدید را هم امتحان کردیم...
همیشه فانتزی اش را در ذهن می پروراندم...

ماندن در موقیعت سخت تر از آنی بود که فکر می کردم...
ولی جرات حرکت را نداشتم...
اسپنک شدن در این حالت را دوست داشتم
و اما هنگامی که بر پاهای ارباب بوسه می زنم  حس زیبایی دارم
این بار افتخار حس پای او در دهانم را داشتم
زیبا بود
از بی اختیاری در زیر پای او از تسلطش بر من بهترین حس را می یابم
باز هم بابت تمام زمانی که برای برده ای چون من صرف می کنید احساسی خاص دارم...
بابت همه چیز ممنونم
بابت معنا دان به زندگیم
 

2 comments:

Unknown said...

Blogeto khundam bloge ghashangie omidvaram edame bedish (albate man hanuz nashnakhtamet ke ki hasti tu bacheha )
vali dar kol ishala movafagh bashi

master's little one said...

ممنونم مستر نیما
خودمم دوست دارم رابطه ام ادامه پیدا کنه و این وبلاگ هم به همراهش بیاد
و البته یکمم همت و پشت کار داشته باشم که بیامو بنویسم