Aug 17, 2011

the starting point/ نقطه شروع

چو خامه در ره فرمان او سر طاعت                                                     نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
سلام
شاید بهترین پست واسه شروع یک بیوگرافی از خودم باشه
فقط با این کار می خواهم به همراه های احتمالی اینده وبلاگ یکمی  از خودم بگم
20 و چند سال قبل یه برده به دنیا اومد. بله به دنیا اومد به عقیده من کسی توی مدت زندگیش تبد یل به برده نمیشه بلکه یک برده به دنیا میا د حتی اونهایی که می گن این حس رو تازه پیدا کردن 2 حالت دارن یا این که اشتباه می کنن و برده نیستن یا اینکه برده بودن و حالا با یک جرقه این حسشون رو درک کردن
بگذریم...
اولین جرقه های این حس برای من شاید 11 12 سال پیش ایجاد شد نمیدونم با چی فقط می دونم که توی بچگیم برعکس همه ی بچه ها ارزوم بود که پدرو مادرم به خاطر اشتباهی که می کنم تنبیه ام کنن و ازشون کتک بخورم ولی خوب هیچ وقت این اتفاق نی افتاد با این حس بزرگ شدم هر از چند گاهی اونقدر زیاد می شد که کنترلم رو از دست می دادم خودم رو اسپنک می کردم  و توی رویاهام  برای خودم معلم یا پدر و مادری رو تصور می کردم که به خاطر کار اشتباهی که انجام دادم کتکم بزنن و من التماس کنم...و گاهی سعی می کردم  یه سعی کاملا بیهوده که این حس رو از بین ببرم که بگم تموم شد من دیگه این حس رو ندارم من پیروز شدم من نرمال شدم !
شاید خیلی کسایی که این حس رو فقط یک حس سکسی می دونن از این حرفا تعجب کنن اما باید بگم که اون افراد این حس رو درست نفهمیدن این حس یک شیوه زندگیه نه یه حس گذرا که با تحریکی بیادو با حسی دیگه خنثی بشه....
به هر حال این حس ها با من بود و من نمیدونستم که چی هستنن گاهی  فقط لذتش برام مهم بودو گاهی از داشتنش خجالت می کشیدم تا این که کم کم با اینترنت اشنا شدم شروع کردم راجع به این موضوع تحقیق کردن از همه لحاظ . تا یاد بگیرم که چیه باید باهاش چی کار کنم و البته چی کار نکنم روی این نکته تاکید میکنم که چی کار نکنم ‍! هر کسی که هر چیزی از یک برده بخواد دلیل نمیشه که چون اربابشه اون باید انجام بده در واقع این کار مفهوم ارباب برده رو به هم می ریزه اربابی که ندونه چه چیزی درسته و چه چیزی نیست اصلا لایق این کلمه نیست!
خلاصه توی این سالها بیشتر و بیشتر فهمیدم ولی هیچ وقت تجربه اش نکردم به خیلی دلایل اول این که کسی رو که واقعا لایق این کلمه باشه پیدا نکردم دوم کسی رو پیدا نکردم که با این حس به این مدت طولانی که من همراه بودم همراه بوده باشه و خوب البته تصورات غلطی که در این رابطه شکل گرفته بود دلیل دیگه اشه که خوب شاید تو پست های بعدی راجع بهش حرف بزنم
و اما! حدود یک ماه  قبل تصمیم گرفتم که بالاخره به این حس پاسخ بدم ...
و برای اولین بار کسی رو یافتم که حالا باعث شده  از این که می تونم یه برده باشم خوشحال باشم کسی رو که می دونه چی جوری باید یه برده رو تربیت کنه میدونه چی جوری باهاش رفتار کنه که در عین جدیت محض که گاهی متونه اجازه نفس کشیدن رو هم ازم بگیره بهم محبت کنه
اینها برای یک برده یعنی معنای واقعی خوشبختی....
حالا تنها فکر من این است که بتوا نم به اربابم خدمت کنم برده ی بهتری باشم باعث لذت اربابم شوم و مطیع محض باشم خودم را تسلیم او کنم تا به هر کجا که او می خواهد در زیر پاهای او حرکت کنم. و از اطاعت محض  او لذت ببرم

این وبلاگ صفحه ای خواهد بود برای حک کردن احساسم در طول این سفر پر از عشق و درد!
با من در این سفر همراه باشید
Hello everyone
Well maybe the best post for starters is a biography of me
By this I just wanna tell  my probably future followers  a little bit of me
20 and a few years ago a slave was born. Yes she was born! In my idea no one would change into a slave through her life, on the contrary a slave is born. even those who say they have just found this feeling would fall in 2 categories the first are those who are wrong and they aren’t a slave and their feeling is just a fleeting  feeling which will vanish in a few month but the second group are those who have been a slave all their life but they just didn’t know it and something has triggered this feeling
Anyhow…
The first flames of this feelings in me was about 11 or 12 years ago I don’t know what was the trigger I just know through my childhood unlike any other kid I wished that my parents would beat me for something I did wrong but it never happened. I grew up with this feeling, sometimes it got so intense that I couldn’t control myself and I self-spanked. In my fantasies I used to imagine a teacher or a parent who would punish me for something I did and I begged them to stop.  I sometimes tried to and I should say a very vain trying to destroy this feeling in me so I can tell my self that I have won  I don’t have the feeling anymore and I m normal.
Maybe many who think that this feeling is all about sex would be surprise to hear all this but I must say that those people haven’t understand this feeling . this whole thing is a lifestyle not just a quick fading feeling  that comes and goes…
Anyways these feelings were with me and I just didn’t know what they were, sometimes all that was important to me was the pleasure in it and sometimes I was ashamed of having it till I was introduced to internet I started surfing about it in many aspect so I could understand what should I do with it and off course what I shouldn’t do with it, I emphasize on “what not to do with it” .being a master doesn’t give him any right to ask anything from a slave just because he is a master . and if it happens actually it just destroys the concept of this relationship because if a master doesn’t understand what should and what shouldn’t be done and what’s right or wrong then he doesn’t deserve the word “ master “.
In short.. through all these years I understood it more and more but I never had the opportunity to really experience it… for many reasons like I couldn’t find the person really capable of being a master second I didn’t find some one familiar with this feeling for as many years as I have been and off course the other reason was the wrong conceptions that exist in this relationship that maybe I will address them in future posts..
Bud now! It’s been around 1 month that I have decided to finally satisfy this feeling …
And for the first time I found someone that makes me  feel happy about being a slave someone who knows how to train a slave someone who knows how to treat a slave that in the most strict way possible that I can’t breath without his permission I would feel his love…
And for a slave these all mean happiness
Now all I think about is that I can serve my master, be a better slave for him and make him happy and be totally submissive to him and give in to his will so he would take me anywhere he wants under his feet and I enjoy obeying him willingly.
This weblog will be the page for me to remember my feelings through this journey full of love and pain!

Accompany me through this journey

6 comments:

cecec said...

salam. webloget mobarak. Good luck

Anonymous said...

اگر تو باشي ما هميشه هستيم

master_scorpio22 said...

بیاموز تا بندگی کنی

www.masterscorpio22.blog.com

master's little one said...

salam azaton mamnunam ke comment gozasthin
master jack:merc
master_scorpio22: ba chenin arbabi bandegi ye eshghe ke ba tamame vojodam daram hesesh mikonam

Anonymous said...

سلام عزیزم
من هم یک اسلیو هستم
بهت تبریک میگم و امیدوارم حست رو به زیبایی در کنار اربابت تجربه کنی

Anonymous said...

سلام عزیزم
من هم یک اسلیو هستم
بهت تبریک میگم و امیدوارم حست رو به زیبایی در کنار اربابت تجربه کنی